انسان همیشه در تلاش بوده تا با وجود اطلاع از مرگ حتمی خود، زندگی معناداری داشته باشد. این تلاش در یک روز دوشنبه در تابستان سال ۲۰۰۷ وارد مرحله جدیدی شد. در آن روز، کارمندان گوگل دور هم جمع شدند تا به سخنرانی مرلین مان گوش دهند، نویسنده‌ای که خودش را گیک می‌دانست. بزرگ‌ترین مشکل حرفه‌ای آن‌ها ایمیل بود. این آفت دیجیتال روزبه‌روز ساعات بیشتری از وقت آن‌ها را تحت استعمار خود درمی‌آورد و زمان را برای کارهای مهم‌تر و زندگی شخصی‌شان محدودتر می‌کرد. حالا مان، ستاره نوظهور جنبش «بهره‌وری شخصی»، ظاهراً راهکاری برای رفع این مشکل یافته بود.

او سیستم خود را «اینباکس صفر» می‌نامید. این سیستم ایده ساده‌ای داشت. ایمیلْ اکثر ما را دچار عادات بدی می‌کند: هر چند دقیقه پیام‌هایمان را چک می‌کنیم، آن‌ها را می‌خوانیم و احساس مبهمی از اضطراب به خاطر آن‌ها به ما دست می‌دهد. اما کار چندانی نمی‌کنیم. به‌همین‌خاطر، این ایمیل‌ها همچون کپه‌ای که روز به روز استرس‌زاتر می‌شود، روی هم تلنبار می‌شوند. توصیه‌ای که آن‌روز، مان در دانشکده سیلی‌ولی‌گوگل برای مخاطبانش داشت این بود که هر بار که اینباکس خود را چک می‌کنند، ایمیل‌ها را به تدریج «به سوی صفر ببرند». یعنی واکنش لازم برای هر پیام را مشخص کنند: پاسخ دادن، قراردادن در فهرستِ کارهایی که باید انجام داد، یا صرفاً بایگانی کردن. این کار را تکرار کنند تا ایمیلی باقی نماند. آن وقت اینباکس‌شان را ببندند و به زندگی‌شان ادامه دهند.

مان بعدها قضیه را این‌گونه به یاد می‌آورد: «در اصل داشتم می‌گفتم من دست‌به‌ایمیلم خیلی بده و با این کارا می‌شه کارم رو یه کم بهتر کنم. شاید واسه شما هم مفید باشه». اما او بر لایه‌ای عمیق از اضطراب‌های اجتماعی دست گذاشته بود. صدها هزار نفر سخنرانی او را به صورت آنلاین تماشا کردند و بی‌شمار پست وبلاگی، کتاب و اپلیکیشن درباره «اینباکس صفر» به وجود آمد. این راهکار مثل رژیم غذایی اتکینز برای گیک‌ها بود: یعنی حتی اگر خودتان این کار را نمی‌کردید، مطمئناً کسی را می‌شناختید که چنین می‌کند. پیروانِ مان پیروزمندانه عکس‌های اینباکس‌های خالی‌شان را به اشتراک می‌گذاشتند؛ این مرد نیویورکی که متوجه پیروان دوآتشه و روبه‌رشد خود شد، سیستمش را «چیزی میان ساینتولوژی و ذن» نامید. (نیویورک پست آن را مزخرف خواند).